کد مطلب:129393 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:152

ناچاری و تصمیم استثنایی
همان طور كه دستگیری هانی از نظر ابن زیاد دومین گام موفقیّت آمیز پس از گام نخست و ایجاد شكاف در درون نهضت در راه تلاش وی برای پایان بخشیدن به بحران كوفه در آن روز به شمار می آمد، دستگیری هانی از نظر مسلم بن عقیل یك نقطه عطف دشوار و خطرناك به شمار می آمد كه او را از مسیر تعیین شده اصلی خارج ساخت و ناچار ساخت برای پیشبرد وضعیت جاری كه ابن زیاد با دستگیری هانی بر او تحلیل كرد. تصمیمی استثنایی اتخاذ كند. زیرا مسلم در آن شرایط ناچار به انتخاب یكی از این دو راه بود:

یكم: باقی ماندن بر خط سیر تعیین شده اصلی و سازماندهی و آماده سازی و آماده باش. لیكن این هدف پس از دستگیری هانی دست یافتنی نبود، زیرا هانی بن عروه سوای مجاهت اجتماعی و دینی و موقعیت بارزی كه در انقلاب داشت نیرومندترین شخصیّت كوفه و دارای بیشترین حامی قبیله ای در آن شهر بود. پس از آن كه ابن زیاد او را دستگیر كرد و با قیام جدی و بزرگ و فداكارانه ای از سویه قبیله او به طور خاص و حركت انقلاب به طور عام مواجه شد، از آن پس كوفه برای نجات هیچ كس، از دست ابن زیاد، قیام نمی كرد.


در این صورت ادامه سازماندهی، آماده سازی و آماده باش چه سودی داشت؟ وانگهی ابن زیاد، پس از آن هركس از اشراف بزرگان كوفه را كه می خواست بدون هیچ مانعی دستگیر می كرد. معنای این كار امنیت نداشتن مسلم در كوفه بود؛ و بدون شك دومین شخصیتی كه بلافاصله پس از هانی دستگیر می شد او بود. زیرا هانی نیرومندترین و استوارترین دژی بود كه می توانست از مسلم حمایت كند.

دوم: متوقف ساختن عملیات آماه سازی و آماده باش و حركت پیش از فراهم شدن شرایط، به حكم ضرورت و ناچاری برای رویارویی قاطع با حكومت محلّی اموی در كوفه؛ و این تنها انتخابی بود كه بلافاصله باید انجام می شد.

و چنین بود:

عبدالله بن حازم بكری گوید: [1] به خدا سوگند پس از رفتن هانی به قصر من از سوی مسلم مأموریت یافتم كه به دنبالش بروم و ببینم كارش به كجا می انجامد. سپس نزد مسلم رفتم و خبر را به او رساندم. آنگاه به من فرمان داد كه در میان یارانم، كه سراهای اطراف را پر كرده بودند، ندای «یا منصور ایت» [2] سر دهم. من بیرون شدم و ندا دادم و مردم كوفه شتابان بر او گرد آمدند. مسلم عبدالرحمن بن عزیز كندی را به فرماندهی ربیعه گماشت و در مقدمه سپاه قرارش داد و گفت: پیشاپیش من حركت كن. مسلم بن عوسجه را بر مسلم بن عوسجه را بر مذحج و اسد فرماندهی داد و گفت: فرود آی و فرمانده پیادگان باش. ابوثمامه صاندی را بر تمیم و همدان و عباس بن جعده جدلی را بر ساكنان مردم شهر فرماندهی داد و سپس به سوی قصر حركت كرد.» [3] .

در روایت ارشاد به نقل از عبدالله بن حازم آمده است: به خدا سوگند من پیك ابن عقیل به سوی قصر بودم تا ببینم كه كه هانی چه كرد. پس از آن كه او را زدند و بر زندان افكندند،


بر اسبم سوار گشتم و نخستین كسی بودم كه خبر را به خانه مسلم بن عقیل بردم. در این هنگام زنانی از قبیله مراد گرد آمدند و فریاد «یا عبرتاه و یا شكلاه» [4] سر می دادند. من نزد مسلم رفتم و قضیه را به او گزارش دادم. او به من فرمان داد میان چهار هزار تن از یارانش كه خانه های پیرامون او را پر كرده بودند بروم و ندای «یا منصور ایت» سر دهم و من چنین كردم. اهل كوفه نیز ندا دادند و بر گرد مسلم جمع شدند. وی برای هركدام از سران چهارگانه پرچمی بست و آنان را به فرماندهی قبایل كنده، مذحج، تمیم، اسد، مضر و همدان گمارد. مردم یكدیگر را صدا زدند و جمع شدند و اندكی نگذشت كه مسجد از جمعیّت پر شد و تا شب هنگام پیوسته جمع می شدند. [5] .

خبری كه طبری از عباس جدلی، یكی از فرماندهان مسلم نقل می كند شگفت آور است. مطابق این خبر هرچه یاران مسلم به قصر نزدیك تر می شدند. از شمار آنها كاسته می شد! ولی بار دیگر یكدیگر را به سوی مسلم فرا می خواندند و پس از آن كه همراه مردان قبیله مراد كاخ را در محاصره گرفت، بر او گرد آمدند: «... عباس جدلی گوید: ما چهار هزار تن همراه مسلم بن عقیل حركت كردیم هنوز به كاخ نرسیدیم كه شمار ما به سیصد تن رسید! مسلم همراه مردانی از قبیله مراد رفت و كاخ را به محاصره در آورد. سپس مردم كوفه یكدیگر را صدا زدند و بر ما گرد آمدند. به خدا سوگند اندكی نگذشت كه مسجد از جمعیّت پر شد و تا شب هنگام به یكدیگر می پیوستند...» [6] .

عبید الله زیاد، پس از زدن و زندانی كردن هانی و پس از آن كه توطئه مشترك او و شریح قاضی و عمرو بن حجاج زبید برای باز گرداندن قبیله مذحج از كاخ و پراكنده ساختن جماعتشان قرین توفیق گردید از بیم آن كه مبادا مردم به او حمله كنند [7] به سوی مسجد شتافت، در حالی كه اشراف مردم و نگهبانان و خدم و حشم او را همراهی می كردند. منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی گفت: اما بعد، ای مردم به فرمانبرداری


خدا و پیشوایانتان چنگ زنید. اختلاف و تفرقه مكنید كه هلاك می شوید، خوار می گردید، كشته می شوید، بر شما ستم می شود و محروم می گردید. دوست تو آن كسی است كه به تو راست می گوید، و آن كس كه هشدار می دهد عذرها را خواسته است.» [8] .

روایت تاریخی در ادامه می گوید:

«آنگاه آهنگ فرود آمدن كرد. هنوز از منبر پایین نیامده بود كه دیده بانان از سوی خرما فروشان با شتاب وراد مسجد شدند و می گفتند: ابن عقیل آمد! ابن عقیل آمد! و عبید الله به سرعت وارد قصر شد و درها را بست.» [9] .

در روایت ابن اعثم آمده است: هنوز ابن زیاد این خطبه را به پایان نرسانده بود كه فریادی شنید. گفت: این چه صدایی است؟ گتفتند: یا امیر، مواظب باشید كه مسلم بن عقیل همراه همه كسانی كه با او بیعت كرده اند حركت كرده است! عبید الله از منبر پایین آمد و شتابان وارد كاخ شد و درها را بست.» [10] .

در روایتی دیگر آمده است: عبید الله پس از شنیدن خبر آمدن مسلم، به كاخ پناه برد و درها را بست، مسلم پیش آمد و قصر را در محاصره گرفت. به خدا سوگند اندكی نگذشت كه مسجد از جمعیّت پر شد، آنان تا شب هنگام به یكدیگر می پیوستند و در نتیجه كار بر عبید الله سخت شد.» [11] .

«مسلم بن عقیل رحمة الله در همین هنگام پیشروی به سوی او را آغاز كرد. در این حال هجده هزار تن یا بیشتر همراهش ‍بودند و بزرگان و افراد مسلح در ركابش حضور داشتند. اینان به عبیدالله زیاد دشنام می دادند و پدرش را لعنت می كردند.» [12] .

«مردم با ابن عقیل بودند و تا شبانگاه تكبیر می گفتند و به یكدیگر می پیوستند و كارشان استوار بود.» [13] .


«كار بر عبید الله تنگ شد و مهم ترین كار وی این بود كه در قصر را محكم چسبید. در این حال بیش از سی نگهبان و بیست تن از اشراف مردم و خانواده و دوستانش با وی نبودند.» [14] .


[1] طبري نامش را اين طور درج كرده است: عبدالله بن حازم الكبريّ. من الازد، من بني كبير (تاريخ الطبري، ج 3، ص 288).

[2] اين شعار مسلمانان در روز بدر بود و مقصود از آن تفأل به پيروزي و تشويق براي نابودي دشمنان بود.

[3] مقاتل الطالبين، ص 66.

[4] اي اشك ها بريزيد، وا مصيبتا.

[5] الارشاد، ص 192؛ تاريخ الطبري، ج 3، ص 286.

[6] تاريخ الطبري، ج 3، ص 287.

[7] همان.

[8] تاريخ الطبري، ج 3، ص 286؛ و ر.ك. مقاتل الطالبين، 66؛ الفتوح، ج 5، ص 85-86.

[9] تاريخ الطبري، ج 3، ص 286.

[10] الفتوح، ج 5، ص 86.

[11] مقاتل الطالبين، ص 67.

[12] الفتوح، ج 5، ص 86.

[13] تاريخ الطبري، ج 3، ص 287.

[14] همان.